به نام خدا
ساعت که از 2 بامداد گذشت و این دل ملولم آرام نشد
با وجود اینکه چند دقیقه قبل با دوستانم بودم ولی اصلا دلم وا نشد
عصری رفته بودم خرید ، خریدِ سبزی . تو راه با خدایِ خودم درد و دل میکردم و یه چیزی میخواستم
یعنی چندین وقت میشه که میخوام ولی تا حالا قسمت نشده
تا رسیده به مغازه سبزی فروش ، یه نگاه به سبزی ها انداخت و گفت : نه سبزی هام خوب نیستن ، به تو نمیدم .
یه نگاه بهش انداختم .
پرسید ناراحت شدی که ندادم؟
گفتم نه ، تو دیدی سبزی ها خوب نیستن و مصحلت ندیدی که بهم بدی . الان باید از تو تشکر کنم که جنس بنجول بهم ندادی .
از مغازه که خارج شدم یاد حاجتم افتادم
گفتم نکنه خدا هم میبینه جنس بنجول میخوام و بهم نمیده
ولی من عوض اینکه ازش تشکر کنم ، هی بهش میگم آخه چرا نمیدی ! چراااااااااا؟
بخون نشسته ام از جان ستانی دل خویش
درون سینه بود قاتلی که من دارم
- ۹۸/۰۲/۲۸